كتاب بهاي انسان بودن نوشته اعظم حاج حيدري منتشر شد
- 5.5سال اسارت در شكنجهگاههاي اوين، گوهردشت، قزلحصار
- دستگيري، بازجويي و شكنجه توسط برادر و پسرعموهاي شكنجه گر
- 7.5 ماه اسارت در بندهاي ضدانساني موسوم به «قفس»
- مقاومت سرفرازانه زنان مجاهد خلق، مقاومتي فراسوي طاقت انسان دربرابر وحشيانه ترين شكنجه ها در زندانهاي قرون وسطايي آخوندها
- نبردي نابرابر بين آرمان آزادي مردم ايران با ارتجاع زن ستيز آخوندي
كتاب بهاي انسان بودن، خاطرات تكاندهندة خانم اعظم حاج حيدري، از 5.5سال اسارت در شكنجهگاههاي اوين، گوهردشت، قزلحصار در 176صفحه منتشر شد.
اعظم حاج حيدري در اين كتاب طي پنج فصل با عنوانهاي : از خانواده و شرايط اجتماعي، دنيايي ديگر، اسارت، جنگي ميان دو دنيا و فرجام جنگ، خوانندگان را با وجوهي باورنكردني از شقاوت جنايتكار حاكم بر ميهنمان آشنا ميكند. دراين كتاب كه با زباني ساده و بي پيرايه نوشته شده است خواننده با واقعيتهاي تكاندهنده يي روبهرو مي شود كه هرگز تصور آن را نميكند.
بهاي انسان بودن خاطرات زن جواني است كه با انتخاب شغل معلمي خود را از حصار تحميلهاي ارتجاعي پدر و برادران خميني گرا رها مي سازد. در جريان انقلاب ضد سلطنتي از طريق آشنايي با هواداران مجاهدين درهاي دنيايي نو به رويش گشوده ميشود و همراه با مجاهدين در راه مبارزه براي آزادي پاي مي گذارد و ديري نمي پايد كه مرتجعان زن ستيز را در هيأت يك حاكميت قرون وسطايي واستبداد هولناك مذهبي روياروي خود مي بيند.
اعظم حاج حيدري از اين پس در كسوت يك هوادار مجاهدين علاوه بر رويارويي با پاسداراني كه در هر كوي و برزن مانع فعاليتهاي هواداران مجاهدين هستند، خود را با فشارها و آزار و اذيتهاي پدر و برادران و بستگان خمينيگراي خود نيزكه مزدوران و شكنجه گران رژيم آخوندها هستند، مواجه مي بيند.
اعظم در اولين ماههاي آغاز مبارزه مسلحانه در حالي كه هيچ سرپناهي نداشته سرانجام توسط «نا»برادرش كه از شكنجه گران آخوندها است و با اكيپهاي مختلف پاسداران درپي دستگيري اوست، دستگير مي شود و در بدترين شرايط زير شديدترين شكنجهها قرار ميگيرد.
واقعيت باورنكردني بعدي فشارها و شكنجههاي طاقتفرسايي است كه توسط پسرعمويش سردژخيم ابوالفضل حاج حيدري، كه براي شناخته نشدن چهرهاش به حسني تغيير نام داده بود، بر وي اعمال ميشود. حسني كه رئيس شكنجهگاه مخوف اوين است، از هيچ رذالت و شقاوتي براي درهم شكستن اعظم كه رابطه خوني با وي دارد، فروگذار نميكند.
شرح جنايتهايي كه در بندهاي موسوم به قفس و واحد مسكوني برزنان مجاهد كه در چنگال دژخيمان اسير بودهاند، اعمال شده و بيان شكنجههاي شقاوت باري كه دژخيمان براعظم طي 7.5ماه سياهي كه در بند قفس بهسر برده، روا داشتهاند، يكي از تكاندهنده ترين بخشهاي كتاب است.
در سطر سطر اين كتاب با وجوهي از نبرد سهمگيني كه هر لحظه در اعماق سياهچالهاي آخوندها بين زندانيان سرفراز و مقاوم با دژخيمان ضدبشر جريان دارد، آشنا ميشويم. نبردي دشوار اما پرشكوه كه زنداني سياسي بايد در صعبترين شرايط ، با دست خالي و با پيكري نحيف و دردمند اما با ارادهيي پولادين براي پاي فشردن بر آرمان و عقايد خويش و براي حفظ هويت انساني خود به پيش برد.
اعظم حاج حيدري در بخشي از اين كتاب ميِِ نويسد:
...۱۵نفر از ما را به بند۸ منتقل كردند كه آن هم بند مجرد بود، اما با شرايط قدري محدودتر. من و چهار نفر ديگر را به جايي بردند كه براي ما ناشناخته بود. «حاجي داوود» سردژخيم قزلحصار ميگفت شما را جايي ميبرم كه مثل جهنم است، الان روز قيامت است، هر كس بايد به اعمال خودش در آنجا جواب بدهد. آنقدر آنجا ميمانيد كه بميريد يا عاقل شويد و زندگي را انتخاب كنيد و از كردة خود اظهار ندامت كنيد. يعني بگوييد من يك زن بدكاره بودم، دنبال روسپيخانه ميگشتم. آنچه را ميخواستم در سازمان منافقين يافتم و به اين سازمان پيوستم.
حاجي داوود با همان قهقهههاي وحشيانه و قيافة هيولايي و غيرانسانيش كه بيشتر مثل يك گوريل بود، در ادامة سخنرانيش گفت: آنقدر شماها را در اين محل نگه ميدارم كه موهاي سرتان مثل دندانهايتان سفيد و دندانهايتان مثل موهايتان سياه بشود.
حاجي داوود به ديوارهاي بندهاي قزل، كه با بيگاري گرفتن از زندانيها آنها را ساخته و نقاشي كرده بودند، اشاره كرد و گفت: ببينيد اين ديوارها هر روز با كار شما نو ميشوند، اما اين عمر و جواني شماست كه بر باد ميرود و ديگر برنميگردد. مسعودجانتان كجاست؟ خلق قهرمانتان كجاست كه بيايند شما را از اينجا نجات بدهند؟ البته نميگذاريم كه شما اينجا جيك بزنيد ولي اگر تمام وجودتان هم فرياد بشود، اينجا صداي فرياد شما را هيچكس نميشنود و هيچكس به داد شما نخواهد رسيد. اينجا آخرِ آخر دنياست، از اينجا يا ميرويد قبرستان يا اين كه آدم ميشويد. اين است سرنوشت شوم شما.
با اين سخنراني به عنوان پيشدرآمد فهميديم ما را آوردهاند اينجا كه بهخيال خودشان ببرانند. به جايي كه بعداً فهميديم واحد شماره1 زندان قزلحصار است كه به بند قفس معروف شد.
هفتماه ونيم با چشمبند در قفس
... بندها سه قسمت بود كه در هر كدام آنقدر كه با چشم بسته موقع دستشويي رفتن توانسته بودم بشمارم، بين ۴۸ تا ۵۵نفر نشسته بوديم. «حاجي داوود» از دم ِدر شروع ميكرد و بالاي سر همه يك دور مانور ميداد و به نسبت شكايتها يا چغليهاي شاگرد دژخيمان، از هر كس با كابل و مشت و لگد به قول خودش پذيرايي ميكرد و مرتب هم تكرار ميكرد: روز قيامت است، يا بايد آدم بشويد و يا به جهنم برويد.
بگذاريد كمي از اين «واحد يك» يا «بند قفس» بگويم. اين بند، ساختمان بند نداشت. هر واحد عبارت بود از كريدورهاي بزرگ و سالني كه در آن شايد ۲۰۰ميز پينگپنگ ...را از انتهاي ديوار به فاصله ماكزيمم ۷۰سانتيمتر از همديگر، بهطور عمودي كنار هم قرار داده بودند و پايين آنها را با يك ميله به هم جوش داده بودند، يك پتوي سربازي كثيف كه پر از شپش بود و بوي تعفن ميداد و پرزهايش مثل سيم به پاي آدم فرو ميرفت پهن كرده بودند. در فضايي كه بين دو ميز ايجاد ميشد، يك زنداني را باچشم بسته از صبح تا شب و از شب تا صبح بهصورت ضربدري نشانده بودند. منظور از ضربدري اين است كه زندانيان دو قفس مجاور را در بيشترين فاصله از يكديگر قرار داده بودند تا نتوانند با هم حرف بزنند. تعدادي از خائنان هم شبانهروز آنجا قدم ميزدند و بالا و پايين ميرفتند تا زندانيان را كنترل كنند كه با هم حرف نزنند.
اين قفسها آنقدر تنگ و كوچك بود كه يك فرد كوتاه قد با وزن حتي ۵۰ كيلو نميتوانست چهار زانو در آن بنشيند. چون پايش به آن تختهها ميخورد و تخته روي سر نفر پهلويي ميافتاد. يك بار براي چك آنجا و اندازهاش كمي به حالت چهارزانو درآمدم و آهسته آهسته پايم را پايين آوردم تا ببينم چقدر جا دارد كه متوجه شدم تخته دارد ميافتد. بهسرعت حركت پايم را متوقف كردم. آن خائني كه بالاي سرم بود گفت: منافق حواست باشد الان دوست جان جانيت كلهاش ميشكند. اگر خيال داري او را از دور خارج كني كه جايت گشاد بشود بگو!
يعني آنجا آنقدر تنگ بود كه حتي من با وجود جثة كوچكم در آن جا نميگرفتم. بههمين جهت زنداني مجبور ميشد مدام زانوهايش را در بغل بگيرد و سر بهزانو بنشيند...
هر چه بيشتر فكر ميكردم، چيزهاي جديدي ميفهميدم كه قبلاً نميفهميدم و نميتوانستم بفهمم. بهخصوص معني اين حرف را كه قرآن و آيات آن را تنها در عمل و در ميدان مبارزه ميتوان فهميد، خوب لمس ميكردم. مثلاً وقتي اين آية قرآن را ميخواندم كه ...«انّ معالعسر يسرا»، يعني با خود سختي، در خود سختي، آساني هست! يعني همان جايي كه فكر ميكني ديگر خيلي سخت است و كارد به استخوانت رسيده، اگر تحمل كني، اگر نترسي و تسليم نشوي، اگر براي خروج از آن سختي تلاش كني بيگمان به«يسر»، به گشايش ميرسي! فقط شرطش اين است كه غافل نباشي و آمادگي پذيرش هر سختي را داشته باشي... حالا من هم ميدانستم كه در همين قفس و در همين شرايطي كه براي خرد كردن و له كردن ما درست كردهاند، اگر مقاومت كنم، اگر تلاشهاي دژخيمان را به شكست بكشانم و درمقابل آزمايشهايي كه در مسير مبارزه گرفتار آن شده بودم، صبور و استوار بمانم، به«يسر» خواهم رسيد. اينچنين بود كه تلاش كردم قانونمنديهاي اين دنياي جديد را بشناسم و كشف كنم.
اعظم حاج حيدري در خلال سطور كتاب 176صفحه يي خود داستان اين رويارويي را با زباني ساده و شيوا بيان ميكند.
خواندن كتاب بهاي انسان بودن، نوشته خانم اعظم حاج حيدري كه اكنون از اعضاي شوراي رهبري مجاهدين است، را به همه هم ميهنان عزيز توصيه ميِكنيم. اين كتاب توسط انجمن فرهنگي هما در خارج كشور منتشر شده است،
-براي دريافت اين كتاب با
info@homa-association.com
homa1329@yahoo.com
تماس بگيريد
-بهاي كتاب: معادل10يورو